جهان قایم موشک بازی و تجارتِ شو؛ سیاستی برای جلوگیری از آگاهی و آموزش!

نظریه‌ای که پستمن در کتاب Amusing Ourselves to Death پایۀ مطالعات خود قرار داده، این است که انسان‌های عصر حاضر (به خصوص در ایالات متحده آمریکا) حاکمیت و قدرت تعیین سرنوشتشان را از دست داده و آن را یک‌جا به وسایل ارتباط جمعی سپرده‌اند.

به گزارش سرویس فرهنگی بانگ اقتصاد، در حقیقت این وسایل ارتباط جمعی هستند که از یکسو آنچه با آن آشنا می‌شویم، هر آنچه را که تجربه می‌کنیم، آنچه را که به عنوان تجربه می‌اندوزیم و آنچه را که به عنوان دانش می‌آموزیم، بر عهده گرفته‌اند و بدان‌ها شکل و جهت می‌دهند و از سوی دیگر، به ما تحمیل می‌کنند که به چه بیندیشیم، چگونه بیندیشیم، رابطه‌مان با خود و دیگران چگونه و به چه میزان باشد و... . به بیان کلی، این وسایل ارتباط جمعی هستند که حاکمیت ما را بر خود، اندیشه، احساس و روابط انسانی و اجتماعی از ما گرفته‌اند.

همین نگرش و باور را پستمن در کتاب دیگرش به نام «تکنوپولی» زمینۀ بررسی ابعاد تأثیر تکنولوژی نوین مخصوصاً کامپیوتر قرار داده است. در کتاب حاضر، مؤلف تأثيرات رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی را بر فکر و اندیشه و رفتار انسان‌ها و فرهنگ و ارزش‌ها و باورهای مذهبی جـوامـع مـورد بررسی و پژوهش قرار داده است.

توجه اصلی پستمن در این مطالعه بر روی تلویزیون متمرکز است و از زوایای متفاوتی به روشن ساختن اثر تخریبی این رسانه بر شکل‌گیری فکر و اندیشه و جهان‌بینی انسان می‌پردازد. پستمن معتقد است که هر یک از ابزارهای تکنیکی که بشر برای اغراض خاص و تأمین نیاز ویژه ای خلق کرده، علاوه بر کاربردی که در همان حوزه دارد، دارای فراکاربردی است که حوزه تأثیر و کارایی آن وسیله را بسیار گسترش می دهد. به عبارت دیگر، هر وسیله تکنیکی و هر ابزاری از تکنولوژی و در یک کلام خود تکنیک، دارای «ایدئولوژی» است و نمی‌توان آن را خنثی و بی‌طرف انگاشت و انسان را بی قید و شرط حاکم بر آن تلقی کرد. باران بلایی که بر سر جامعه آمریکا فرو باریده، معلول تسلیم شدن جامعه به رسانه ای به نام تلویزیون و به نظامی به نام نظام تکنوپولی است. اگر تلویزیون وسیله‌ای برای سرگرم ساختن و وقت گذرانی و تفریح است، در این صورت رسالت ذاتی این وسیله ارتباطی، تعیین و انتقال محتوا و حدود ارزشی هر آن چیزی است که از طریق این وسیله با مخاطب‌های آن مبادله می‌شود، و دقیقاً خطر اصلی و عامل تعیین کننده انهدام فرهنگی در همین جا رخ می‌نماید. خطر تلویزیون در نظامی که رسالت این وسیله ارتباط جمعی ایجاد سرگرمی و تفریح و شادی در بیننده است، در این است که بخواهد به مقولات اساسی نظیر علم و سیاست و دین و مذهب و تاریخ و فرهنگ و اخبار و... بپردازد.

مؤلف کتاب در بررسی‌ها و تحلیل‌های خود به دو کتاب معروف که در دهه‌های گذشته نگاشته شده، توجه داشته است. یکی از این دو کتاب، اثری از جرج اُروِل به نام ۱۹۸۴، و دیگری کتابی از آلدوس هاکسلی به نام دنیای قشنگ نو است. این دو کتاب در قالب رمان تخیلی، آینده جهان را ترسیم می‌کنند. اُروِل به پیدایش نظام دیکتاتوری معتقد است و بدان هشدار می‌دهد، اما هاکسلی بر این باور است که برای از دست دادن و تاراج استقلال، خودمختاری، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش، حق داشتن رأی و عقیده آزاد و تاریخ و فرهنگ نیازی به ظهور و حضور فرد خودکامه دیکتاتوری که همه باید در مقابل او سر تسلیم فرود بیاورند، نیست. او اعتقاد دارد که انسان‌ها رفته رفته به آنجا می‌رسند که از اسارت خویش لذت می‌برند و به پرستش تکنولوژی‌هایی می‌پردازند کـه قدرت تفکرشان را نابود می‌سازد. اُروِل از کسانی بیم دارد که اطلاعات را از ما کتمان می‌کنند و ما را از دسترسی به اطلاعات محروم می‌سازند؛ اما هاکسلی از کسانی هراس دارد که آنچنان ما را در امواج اطلاعات غرقه می‌سازند که ناچار می‌شویم برای نجات خود به بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی در برابر اخبار و اطلاعات پناه ببریم.  به عنوان نکته نهایی در قسمت مقدمه لازم به ذکر است؛ آنچه که ما و فرهنگ ما را به تباه نابودی می‌کشاند و موجب انحطاط و زوال ما می‌شود، از دیدگاه اُروِل، آن چیزهایی است که ما از آن‌ها نفرت داریم و در نقطه مقابل، از دیدگاه هاکسلی، همان مقوله‌هایی هستند که ما به آن‌ها عشق می‌ورزیم و از آن‌ها لذت می‌بریم.

جهان قایم موشک بازی

در اواسط قرن نوزدهم دو دیدگاه متفاوت رو در روی هم قرار گرفتند که ادغام آن‌ها در یکدیگر می‌بایست ساختاری نو برای شعور اجتماعی و گفتمان مردمیِ آمریکای قرن بیستم به ارمغان می‌آورد. ترکیب این دو دیدگاه با یکدیگر عصر مناظره را ایجاد کرد و زمینه‌ساز پیدایش دوران دیگری شد: عصر تجارتِ شو و دوران نمایش‌های سرگرم‌کننده ( Show Business ).

دیدگاه جدید اذعان می‌کرد که وابستگی مبادلات خبری به حمل و نقل و به طور کلی رابطۀ وسایل ارتباط جمعی با وسایل نقل و انتقال آن، باید از میان برداشته شود و عنصر مکان نباید مانع سرعت انتقال اطلاع و اخبار باشد. آمریکای‌های قرن نوزدهم با شدت زیادی درگیر مسئله تسخیر فضا بودند. اواسط قرن نوزدهم مرزها تا اقیانوس آرام پیشروی کرده بود و سیستم راه آهن، سرعت جابه‌جایی و تحرک اخبار و اطلاعات را بالا برده بود. در دهه چهل قرن نوزدهم، آمریکا هنوز از مناطق مجزا از یکدیگر تشکیل می‌شد که هر کدام اشکال و ابزار ارتباطی مخصوص به خود و منطبق با علائق خاص خود را داشت. حل اساسی این مشکل توسط مورس انجام شد و او توانست با این کار مسئله و مشکل فضا را در امر انتقال خبر برای همیشه از میان بردارد. او با اختراع تلگراف مرزهای میان ایالت‌های مختلف را از میان برداشت و در نتیجه حوزه‌های مختلف به هم پیوستند و با تشکیل یک شبکه اطلاعاتی که سراسر قاره را پوشش می‌داد، افکار عمومی آمریکا یکدست شد.

اختراع مورس تعریف و مفهومی را که تا آن روز از اطلاعات در اذهان وجود داشت، درهم ریخت و افکار عمومی و مراودات مردم را معنایی دیگر بخشید. در میان معدود کسانی که تأثیر تلگراف را درک کرده بودند، هنری دیوید تورو ( Henry David Thoreau ) بود که معتقد بود: «با شتاب و عجله‌ای بی امان سرگرم ایجاد سیستم تلگراف مغناطیسی میان ماین و تگزاس هستیم، در حالی که این دو به احتمال قوی مطلب یا مسائل مهمی ندارند تا با یکدیگر در میان بگذارند. با شتاب و عجله‌ای زیاد سرگرم کابل کشی سراسر اقیانوس آتلانتیک هستیم تا دنیای قدیم و جدید چند هفته به هم نزدیک‌تر شوند؛ اما اولین خبری که از این طریق منتقل می‌شود، احتمالاً چنین مفادی را خواهـد داشت: شاهزاده آدل هاید، سیاه سرفه گرفته است». آنچه بعدها اتفاق افتاد، نشان داد که حق با تورو بوده است.

بعدها تلگراف، نظریه اطلاع بدون نظام را در اذهان عـامه مشروعیت بخشید. نظریه‌ای که بر اساس آن ارزش یک خبر الزاماً در نقش و تأثیر آن در تصمیم گیری‌ها و رفتارهای اجتماعی و سیاسی نهفته نیست، بلکه ارزش یک خبر بستگی دارد به اینکه نو، جالب و عجیب و غریب باشد. در واقع تلگراف ترتیب اطلاعات و خبرها را به کالا تبدیل کرد. اما کار تلگراف در این‌ها خلاصه نمی شود. شاید اگر امکان بالقوه‌ای که در ذات تلگراف وجود داشت (یعنی تبدیل خبر به کالا) به فعلیت درنمی‌آمد، پیوند میان تلگراف و مطبوعات بسته نمی‌شد؛ زیرا کمی قبل‌تر از ظهور تلگراف، روزنامه‌هایی که حول و حوش سال‌های دهه سی قرن نوزدهم تأسیس شده بودند، دست به کار ارتقای مطالب کم اعتبار و کم اهمیت تا سطح خبر زده بودند و رفته رفته علیه این انتظار و تصور عمومی که اخبار باید دارای اظهارات سیاسی مستدل و معقول و اطلاعات مهم اقتصادی باشد، وارد کار شدند، ولی در عوض صفحات خود را با گزارش‌هایی دربارۀ رویدادهای مهیج و شورانگیز پر می‌کردند؛ آن هم غالباً پیرامون جنایت و بزهکاری و مقولات جنسی!

مقالات این گونه روزنامه‌ها ارزش زمانی نداشت؛ کم و زیاد بودن فاصله وقوع حادثه تا زمان نشر آن تأثیری در اهمیت محتوای آن نداشت. قدرت جاذبه آن نه بر تازگی امر، بلکه بر جنبه‌های روانی و ماورایی آن مبتنی بود. البته همه روزنامه‌ها این گونه نبودند. اطلاعات و اخباری را که این دسته از روزنامه‌ها غالباً منتشر می‌ساختند، جنبه محلی داشت و اکثراً در ارتباط با مشکلات، مسائل، تصمیمات و اموری بود که خواننده آن‌ها را مربوط به خود و حوزه زندگی خود می‌دید و در تصمیم گیری‌های او مؤثر بود. ظهور تلگراف همه این‌ها را دگرگون کرد، آن هم با سرعتی فـوق العـاده شگفت آور! طولی نکشید که سرنوشت روزنامه‌ها دیگر بستگی به کیفیت و میزان مفید بودن گزارش‌های منتشر شده نداشت؛ بلکه به این مسئله وابسته بود که چه مقدار اطلاعات، از چه مسافت‌هایی و با چه سرعتی به دست آمده است. همان گونه که تورو اشـاره کـرد تلگراف اعتبار و اهمیت را بی اعتبار و بی اهمیت کرد. اطلاعات و اخبارِ فراوان و سرریز شده هیچ ارتباط و قرابتی با کسانی که دریافت کننده آن‌ها هستند، نداشت.

اماگاه اتفاق می‌افتد که اخباری از یک حادثه جنایی برای ما حائز اهمیت است، به این دلیل که یا در نزدیکی محله ما اتفاق افتاده و یا کسی از آشنایان ما به نوعی به این حادثه مربوط می‌شود. به طور کلی و علیرغم این‌ها، قسمت عمده و بخش عظیمی از اخباری که روزانه به ما می‌رسد، اطلاعاتی هستند که ممکن است درباره آن‌ها گفت‌وگو کنیم، اما نمی‌توانند ما را به انجام کاری مفید برانگیزانند. و این مهم ترین میراث تلگراف است!

در محیط ارتباط جمعی انسان‌ها، یعنی در شبکه و دایره‌ای که روابط و داد و ستد اطلاعاتی و محاورات مردمی در درون آن صورت می‌گیرد، مقدار اطلاعات وارده به درون سیستم به مراتب بیشتر از امکان انجام کارهای مفیدی است که این اطلاعات می‌توانستند در پی داشته باشند. در اوضاع و احوالی که تلگراف به وجود آورد و بعدها توسط تکنولوژی‌های دیگر وسعت پیدا کرد، قرابت و نسبت میان خبر و کار محو شد. زیرا برای اولین بار در تاریخ است که انسان‌ها در برابر این مسئله و واقعیت قرار می‌گیرند که از یک سو انباشته و لبریز از اطلاعات شده‌اند و از سوی دیگر میدان آزادی عمل سیاسی و اجتماعی آنان تنگ‌تر شده است.

قبل از عصر تلگراف، رابطه میان خبر و رفتار متناسب با آن، آنچنان تنگاتنگ بود که غالب انسان‌ها معتقد بودند که قدرت دگرگونی‌ها و تحولات وجودی خود را در دست دارند. هر اطلاع و خبری که درباره هر موضوعی داشتند یا به آن‌ها عرضه می‌شد، دارای ارزش و فایده عملی بود؛ اما در دنیای اطلاعاتی‌ای که تلگراف به وجود آورد، احساس توانایی انجام کار بدین جهت از میان رفت که سراسر جهان در چهارچوب خبر درآمده بود، یا لااقل قرار گرفتن جهان در چارچوب اخبار از عصر تلگراف آغـاز شـد.

وظیفه و قدرت اصلی تلگراف این بود که اطلاعات را جابه جا کند، نه این که به گردآوری و تجزیه و تحلیل و به اظهار نظر درباره آن‌ها بپردازد. از این نقطه نظر، تلگراف درست نقطه مقابل کتاب قرار گرفت.

ارزش تلگراف زمانی سقوط می‌کند که به محتوای آن از نقطه نظر تداوم، استمرار و انسجام بنگریم. چنین دنیایی را که تلگراف می‌ساخت قابل اداره و هدایت به نظر نمی‌رسید، حتی قابل تمیز و تفکیک نیز نبود. اذهان عامه و شعور اجتماعی و تفکرات عامه به شکلی که تلگراف آن را ساخت و پرداخت، مجالی برای نگریستن به خبر از نقطه نظر تاریخی باقی نگذاشت و کیفیت و بار کیفی را در محتوا از اولویت خارج کرد. هوش و شعور در نظام تلگراف عبارت شد از: «آن را شنیدم» به جای «آن را فهمیدم و درک کردم». یعنی شعور و ذکاوت در شنیدن چیزی است، نه فهمیدن آن!

درست در همان زمانی که مورس به اطلاعات، معنا و مفهومی جدید عطا کرد، لوئی داگوئر فرانسوی دست به کار شد تا به طبیعت و حتی می‌توان گفت به واقعیت، معنا و مفهومی نو ببخشد. در توضیح و شرحی که او برای جلب مشتری بیشتر در سال ۱۸۳۸ بر روش ابداعی خود موسوم به داگوئروگرافی عرضه کرده بود، نوشت: «داگوئروگراف ابزاری است که با آن نه فقط نسخه برداری از طبیعت ممکن شده است، بلکه دستگاه مزبور این قدرت و امکان را نیز به طـبيعت هـدیه کرده است کـه بـتـوانـد بـه کـمک آن خود را تکثیر کند».داگوئروگراف دستگاهی بود که قبل از اختراع فوتوگرافی به سبک امروز، توسط فردی فرانسوی به نام لوئی داگوئر اختراع شد که به کمک آن امکان عکس برداری برروی اوراق فلزی فراهم گشت . انسان همواره مایل و نیازمند آن بوده است که نسخه بدل و کپی‌ای از طبیعت برای درک و لمس بهتر و بیشتر آن در دست داشته باشد. وجود نقوش و حک پیکره‌ها و نقش تصاویری از طبیعت بر دیواره غارها و بیغوله‌ها نمایانگر تلاش انسان‌های اولیه برای تحقق آرزوی دیرینه مهار و تسخیر طبیعت می‌باشد. به بیان دیگر، فکر و تصور نسخه برداری و همانندسازی از طبیعت از دوران قدیم وجود داشته است؛ اما داگوئر از این نسخه برداری و همانندسازی منظور دیگری داشت. او می‌خواست اعلام کند که فوتوگرافی به همه افراد این قدرت را می‌دهد که در هر زمان و هر مکان، هر چه را دوست داشتند می‌توانند کپی و تکرار کنند. او می‌خواست اعلام کند که موفق شده است اولین روش «تولید مثل» واقعیت را اختراع کند و بالاخره می‌خواست اعلام کند که نسبت فتوگرافی با مشاهدات بصری همان نسبت ماشین چاپ با الفاظ مکتوب است.

به هر تقدیر از زمانی که این روش نام و عنوانی پیدا کرد، فوتوگرافی طبیعتاً به مثابه یک «زبان» شناخته شد. گاوریل سالامون ( Gavriel Salamon ) می‌نویسد: «تصاویر را بـاید شناخت؛ الفاظ را باید فهمید». او بدین وسیله می‌خواهد بگوید که فوتوگرافی جهان را در قالب اشیا نشان می‌دهد در حالی که زبان جهان را به صورت ایده و اندیشه عرضه می‌دارد.

همانند تلگراف، فوتوگرافی نیز جهان را از نو می‌سازد و آن را تبدیل می‌کند به یک سلسله حوادث و رویدادهای مجزا و منفک از یکدیگر و متناسب با میل و نیاز لحظه‌ای. دنیای فوتوگرافی، دنیایی است اتمی شده، ذره ذره و قطعه قطعه شده که در آن فقط زمان حال وجود دارد و نیازی ندارد که خود را جزئی از تاریخ قابل نقل و گذشته قابل شرح بیابد.

این که تصویر و واژه دارای نقش و وظیفه متفاوتی هستند بر کسی پوشیده نیست. عمر نقاشی لااقل سه برابر عمر کتابت و نگارش است، و در قرن نوزدهم کسی تردیدی نداشت که در میان ابزارهای گوناگون وسایل ارتباط جمعی تصویر نیز از جایگاهی ویژه و معین و مخصوص به خود برخوردار است. لذا جایگاه عکس در ردیف ابـزار ارتباط جمعی چیز جدیدی نبود.

آنچه در اواسط قرن نوزدهم نو و بی سابقه جلوه کرد، نفوذ وسیع و گسترده فوتوگرافی و دیگر اشکال تصویری به دنیای سمبل‌ها بود. این واقعه را دانیل بورستین به «انقلاب بصری» موصوف کرده است.

از آنجا که تصویر در مرکز توجهات و علایق ما جای گرفت، مفاهیم و معانی دیرین و متداول اطلاعات، اخبار، رویدادها، و حتی نفس واقعیت به میزانی گسترده یکسره از میان برداشته شد. گام اول از تابلوی اعلانات شروع شد و سپس به پلاکاردها و آگهی‌های تجاری و سرانجام به مجلات و روزنامه‌های خبری رسید و در هر مرحله، تصویر، بحث و کلام را به عقب راند و در موارد دیگری به حذف تمام عیار و کامل آن‌ها پرداخت. در دوران پایانی قرن نوزدهم بنگاه‌های تبلیغاتی و نیز روزنامه‌چیان به خوبی دریافتند که یک عکس نه تنها وزنه‌ای بیشتر از یک هزار کلام دارد، بلکه هر کجا مسئله بر سر فروش کالایی باشد ارزش عکس به مراتب بیشتر و بالاتر است. کار به جایی رسید که در اذهان توده‌های بی شماری از آمریکائیان دیدن به جای خواندن مبنای اعتماد و پایه اعتقاد قرار گرفت.

در همین رابطه این واقعیت شایان توجه و در خور اهمیت جلوه می‌کند که جدول کلمات متقاطع به عنوان یک سرگرمی و یک وسیله وقت گذرانی در آمریکا دقیقاً زمانی به شدت رواج پیدا می‌کند که تلگراف و فوتوگرافی اخبار را متحول می‌سازند. این تقارن زمانی، نشان از آن دارد که تکنولوژی‌های جدید مقوله اطلاعات و اخبار را که صدها سال قدمت و تاریخ دارد، «کله پا» ساخته‌اند.

انسان‌ها در گذشته به دنبال اطلاعاتی بودند که روشنی بخش ساختار و چهارچوب واقعی زندگی آنان بود؛ اما امروزه باید چهارچوب و قالبی پیدا کنند برای اطلاعاتی که به سوی آن‌ها سرازیر است. جدول كلمات متقاطع؛ معماهای رادیوئی و سؤالات مسابقه‌های تلویزیونی نیز حوزه کاربردی و ساختار مناسب دیگری را ارائه می‌دهد. این نمونه‌های مصرف، به این سؤال شما که «با این اطلاعات پراکنده و بدون چهارچوب و نامرتبط چه می‌توانم انجام دهـم؟ پاسخ مقتضی خواهند داد. هم این پاسخ اغلب با این راهنمایی سودمند توأم است که: «از این اطلاعات می‌توانی برای پرت کردن حواس دیگران، غافلگیر کردن انسان‌ها، سرگرمی، بازی‌های دسته جمعی و... استفاده کنی».

در مجموع، تکنولوژی‌های پیچیده الکترونیک، دنیای جدیدی به ارمغان آوردند دنیای قایم موشک بازی، که در آن، یک لحظه این و یک لحظه آن دیگری، در تیررس منظر و در مقابل دیدگان قرار می‌گرفتند و بلافاصله مجدداً محو می‌شدند. در چنین دنیایی، پیوستگی بی معناست. چنین دنیایی از ما توقع انجام کاری را ندارد و بالاتر از آن، اصولاً اجازه نمی‌دهد کاری انجام دهیم! درست شبیه همان قایم موشک بازی کودکان که در عین حال سرگرم‌کننده نیز هست.

یکی از روان شناسان یک بار گفته بود که همه ما برای خود قصرهای خیالی ساخته‌ایم؛ و اِشکال زمانی بروز پیدا می‌کند که بخواهیم به درون آن قصه‌ها اسباب کشی کنیم و در آن‌ها زندگی کنیم. وسایل ارتباط جمعي اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که فوتوگرافی و تلگراف را در درون خود جای داده بودند، قصرهای دنیای قایم موشک بازی را ساختند و عرضه کردند! بعدها با ظهور و فراگیر شدن تلویزیون، ما را بر آن داشتند (یا به نحوی وادار کردند) تا به درون این قصرهای خیالی اسباب کشی کنیم و در آن‌ها سکنی گزینیم. تلویزیون ابزاری شد که به تمایلات معرفت شناسی تلگراف و فوتوگرافی قوی‌ترین قدرت بیان را اعطا کرد.

به بیان صریح و واضح تلویزیون مرکز هدایت و کانون رهبری معرفت شناسی نوین شده است. از موضوعات مورد علاقه اجتماع، از سیاست و اخبار و تعلیم و تربیت و مذهب گرفته تا علم و ورزش، هیچ موضوعی نیست که در تلویزیون مطرح نشود. و این همه بدان معنی است که درک و استنباط و نیز برداشت جامعه و افکار عمومی از این موضوعات، از طریق و از دیدگاه تلویزیون شکل می‌گیرد و محک می‌خورد.

ملاحظه می‌شود که تلویزیون رسالت یک «اَبر پیام آور» و یک «اَبر رسانه» را تحصیل کرده است، بدین ترتیب که تبدیل به وسیله و ابزاری شده است که نه تنها دانش و دانستنی‌های ما را درباره جهان تعیین می‌کند، بلکه حتی چگونه آموختن و چه چیز آموختن را نیز به ما تلقین می‌کند. امروزه دیگر نه درباره تلویزیون، بلکه در مورد آنچه که از تلویزیون پخش می‌شود، گفت‌وگو می‌کنیم، یعنی درباره محتوای آن. جهان «قایم موشک بازی» که تلویزیون برای ما ساخته است، دیگر برایمان عادی شده و عجیب به نظر نمی‌رسد!

عصر تجارتِ شو

شبی یکی از آشنایان من، که دانشجویی سخت کوش و باهمت است، هنگام بازگشت به آپارتمان کوچکش متوجه می‌شود که تنها لامپ اتاقش سوخته است. از آن جا که فردای آن شب امتحان مهمی در پیش داشت و می‌بایست قسمتی از متون مربوطه را مرور می‌کرد، ناچار بود به هر نحو ممکن نوری فراهم سازد. بعد از آن که کمی از هول و هراس اولیه فارغ شد و متانتش را باز یافت، تمایل شدیدش به قبولی با نمره ممتاز، او را به فکر انداخت و بالاخره راه حلی پیدا کرد. تلویزیون را روشن کرد، صدای آن را بست، پشت به آن نشست و مطالعه قسمت‌های مورد نظر را آغاز کرد. این هم یک کاربرد تلویزیون است، تاباندن نور آن به صفحه کتاب!

من این روش‌های جسورانه استفاده از تلویزیون را از آن جهت ذکر می‌کنم که می‌خواهم نشان دهم تا چه حد امیدهایی که بخشی افراد معتقدند می‌توان برای پشتیبانی و تقویت روش‌های سنتی تعلیم و تربیت از تلویزیون استفاده کرد، پوچ و عبث و خیالبافانه است. این امید و آرزو دقیقاً بیان آن چیزی است که مارشال مک لوهان، آن را «در آیینه عقب دیدن» خوانده است. اصطلاح «در آیینه عقب دیدن» از این نقطه نظر است که او ابزارهای جدید را توسعه و گسترش ابزارهای گذشته می‌داند؛ مثلاً اتومبیل را یک اسب تیزپای سریع و لامپ را شمعی قوی و نورانی‌تر می‌بیند.

در دام چنین خطایی گرفتار آمدن و چنین نگرشی به تلویزیون داشتن باعث خواهد شد که نحوه و تأثیر بر فرهنگ مورد توجه قرار نگیرد و از دید ما مخفی بماند. تلویزیون نه ادامه دهنده فرهنگ کتابت است و نه گسترش دهنده آن؛ بلکه نقش یک مهاجم به فرهنگ کتابت را دارد. اگر تلویزیون اصلاً ادامه دهنده و گسترش دهنده چیزی باشد، این چیز فقط می‌تواند آن سنتی باشد که تلگراف و فوتوگرافی در اواسط قرن نوزدهم آن را بنیان نهادند.

برای پیشگیری از پریشانی ذهن و سوء تفاهم احتمالی، لازم می‌دانم که ابتدا تفاوت میان تکنیک و محتوا و حوزۀ کاربردی ابزار تکنیکی را روشن سازم. این مطلب را می‌توان چنین جمع بندی کرد: رابطه‌ای که تکنیک با محتوای کاربردی ابزار تکنیکی دارد، شبیه به رابطه‌ای است که مغز با فهم و درک دارد. بسان مغز، تکنیک، دستگاهی است دارای خصوصیات یک شیء مادی. اما درک و فهم، در مقام تشابه، نوع و روشی است که چنین دستگاهی را به صورت ابزاری مادی مورد استفاده قرار می‌دهد.

به بیان دیگر تکنیک فقط یک ابزار و ماشین است و حوزه کاربردی آن، مجموعه‌ای است از محیط اجتماعی که آن ابزار و ماشین خلق می‌کند.

هر تکنیکی، همانند مغز، نوعی گرایش و تمایل خاص خود و به اصطلاح دارای جهتی مشخص دارد.

تکنیک تلویزیون نیز جهت خاص و گرایش معین ویژه خود را دارد. بنابراین اگر می‌خواهیم به این سؤال که «تلویزیون چیست؟» جوابی بدهیم باید از همان اول در نظر داشته باشیم که در این جا ما با تلویزیون نه به عنوان یک تکنیک، بلکه به عنوان ابزاری با گرایش ذاتي خاص و جهت دار روبرو هستیم.

در بسیاری از کشورهای جهان، تلویزیون به عنوان یک حوزه تمایل، با آنچه در آمریکا رایج است تفاوت زیادی دارد، هرچند که در همه جا به عنوان تکنیک، دارای کاربرد و تلقی یکسانی است.

در آمریکا دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد بهترین خوراک و بهترین زمینه رشد را برای تلویزیون فراهم ساختند و این امکان را دو دستی به آن پیشکش کردند تا بتواند خصلت ذاتی و جهت گیری درونی خود را به عنوان تکنولوژی تصاویر به بهترین و کامل‌ترین شکل شکوفا کند. این امر باعث شده است که برنامه‌های تلویزیونی آمریکا در سراسر جهان متقاضی فراوان داشته باشد.

برنامه‌های تلویزیونی آمریکا لذتی برای چشم است و نمایش‌هایی است فوق العاده عالی که در هر روز هزاران تصویر را از آنتن‌های فرستنده در جهان پخش می‌کند‌. زمان متوسط هر زاویه دوربین به گونه‌ای است که چشم هرگز آرام نمی‌گیرد و پیوسته حرکتی جدید را دریافت می‌کند. افزون بر این‌ها، موضوعات متنوع و گوناگون به بیننده عرضه می‌شود و هرگز احساس نیاز به فکر کردن را در او بیدار نمی‌کند و غالباً احساسات را بر می‌انگیزد و سپس ارضا می‌کند. حتی برنامه‌های آگهی تجاری و پیام‌های بازرگانی، که برخی آن را زائد و مزاحم می‌دانند، دائماً لذتی است برای چشم و همراه با موزیک است. به عبارت دیگر، تلویزیون آمریکا وظیفه خود را تمام و کمال در این خلاصه کرده است و رسالت خود را فقط در این می‌بیند که برنامه‌های سرگرم کننده تولید کند و بینندگان خود را فقط سرگرم کند.

اما به نظر من مسئله در این خلاصه نمی‌شود که تلویزیون تنها یک سرگرمی و سرگرم کننده است بلکه مسئله در این است که سرگرم کردن و سرگرم شـدن چهارچوبی طبیعی شده است برای تولید برنامه‌ها در همه سطوح زندگی! مشکل اساسی آن جا است که هر موضوعی را به عنوان موضوعی سرگرم کننده و به صورت سرگرمی به نمایش در می‌آورد.

فرض کلی و پایه اساسی همیشه و در همه موارد این است که آنچه تهیه و تولید و سپس عرضه می‌شود به منظور سرگرم ساختن ما و لذت بردن ما و در یک کلام به منظور سرگرمی و خوشگذرانی ما است. خلاصه این که برنامه خبری، چهارچوبی است برای سرگرمی، نه برای آموزش و آگاهی و به فکر فرو رفتن و اندیشیدن!

در پس این واقعیت نه اهداف و اغراض سوء نهفته است و نه کمبود هوش و شعور تولیدکنندگان، بلکه تنها و تنها این درک و شناخت واضح که «تلویزیون خوب» از دیدگاه بحث و مناظره تعیین نمیشود، بلکه بر عکس، یک «تلویزیون خوب» تنها با نوع و کیفیت و تأثیر تصویر خوب سر و کار دارد. برای تلویزیون تنها و تنها یک اصل مطرح است و آن این که مردم آن را تماشا کنند و بدان بنگرند؛ به همین دلیل هم به آن تلویزیون (تله ویزیون=از دور نگریستن) می‌گویند. از ماهیت ذاتی این رسانه چنین استنتاج می‌شود که تلویزیون باید جـاذبه‌های بصری را افزایش دهد و این یعنی بـه کـار گرفتن ترازوی ارزش گذاری شوهای تجارتی و در خدمتِ ملاک‌ها و معیار تجارتِ شو قرار گرفتن! تلویزیون مهم‌ترین شکل و نحوه خودسازی و خودآگاهی را در فرهنگ دارد. به عبارت دیگر، جهان آن گونه دیده می‌شود که تلویزیون آن را در صحنه‌های تلویزیونی نشان داده است و نکته اصلی هم در همین جا است.

در پایان فراموش نکنیم که مسئلۀ مهم سرگرمی تلویزیون در این است که تأثیر و دامنه نفوذ این برنامه‌ها به ورای صفحه تلویزیون نیز کشیده می‌شود. هرجا که در گذشته کتاب، راه و روش برخورد با سیاست، دین، اقتصاد، آموزش، قانون، حق و دیگر مقوله‌های مهم اجتماع را شکل می‌داد و تبیین می‌کرد، امروزه تلویزیون آن نقش را برعهده دارد.

برگرفته از کتاب:  Amusing Ourselves to Death

 نویسنده: Neil Postman

 مترجم: مینا راستی